شب و سكوت

شعر و ادبيات

شب و سكوت

۱ بازديد

                  مسعود رضايي بياره

                      شب و سكوت

بيـــا عـزيز خستـهام ، سراي دل فــــداي تو  

چو مـن گرفته‌‌اي بيا ، هــواي من هـواي تو

 

 

بـريدهاي نشستهاي ، چو ساز من گسستهاي

غمين و دل شكستهاي ، نـواي مـن نواي تو

 

چـرا نمي كند  نـظر ، چــرا نمي كند گـــذر

به كوي دل شكستگان ، خداي من خداي تو

 

شرر به آسمان زند ، زمين زنـد زمان زنـد

اگر به گوش او رسد ، صداي من صداي تو

 

شب و سكوت لحظهها به شب فكنده لرزهها

طنين هايهــاي من ، طنين هــايهـاي تـو

 

چــرا ميان اين چمن  ، پر از عبور ياسمن

نشسته خارهاي غم ، به پـاي من به پاي تو

 

نــدانم اي رفيــق ره ، ز دست ساقــي ازل

چـرا سرشك تلخ شد ، غذاي من غذاي تو

 

ببين كه روزگار هم  ، چگونه خنده مي زند

گهي به نالههـاي من ، گهي به گريههاي تو

 

در اين قفس اگر نفس بريدهاي به گوش كس

نه مي رسد نداي من ، نه مي رسد نداي تـو

 

نرو به دام هر كسي نرو به كام هــر خسي

در اين سراي بي كسي سراي من سراي تو

 

خميده  شانه هاي من به زير بار غصه ها

بس است اين شكسته هم براي من براي تو

 

فــرشته اي در آسمان  نــويسد آه خــستگان

چــرا به او نمي رسد دعــاي من دعــاي تو

 

به بــال و پر زند شرر  نه بال ماند و نه پر  

رضائــي ار به او رسد صداي نــاله هاي تو 

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در مونوبلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.